این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۹۹ —
گر بختوری مراد خود خواهی یافت | ور بخت بدی سزای خود خواهی دید |
درویش که حلقهٔ دری زد یکبار | دیگر غم او مخور که درها بسیار | |||||
دل تنگ مکن که بر تو مینالد زار | هر کو بیکی گفت بگوید بهزار |
از دست مده طریق[۱] احسان پدر | تا بر بخوری ز ملک و فرمان پدر | |||||
جان پدرت ازان[۲] جهان میگوید | زنهار خلاف من مکن جان پدر |
گر آدمئی بادهٔ گلرنگ بخور | بر نالهٔ نای و نغمهٔ چنگ بخور | |||||
گر بنگ خوری چو سنگ مانی بر جای | یکباره چو بنگ میخوری سنگ بخور[۳] |
چون خیل تو صد باشد و خصم تو هزار | خود را بهلاک میسپاری هش دار[۴] | |||||
تا بتوانی برآور از خصم دمار | چون جنگ ندانی آشتی عیب مدار |
چون زهرهٔ شیران بدرد نالهٔ کوس | بر باد مده جان گرامی بفسوس | |||||
با آنکه خصومت نتوان کرد بساز | دستی که بدندان نتوان برد ببوس |
سودی نکند فراخنای بر و دوش | گر آدمئی عقل و هنر پرور و هوش | |||||
گاو از من و تو فراختر دارد چشم | پیل از من و تو بزرگتر دارد گوش |
ایصاحب مال فضل کن بر درویش | گر فضل خدای میشناسی بر خویش | |||||
نیکوئی کن که مردم نیکاندیش | از دولت[۵] بختش همه نیک آید پیش |