این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۰۶ —
آنروز که از عمل بیفتی | با گوش تو آید آنچه گفتی |
دانی چه بود کمال انسان | با دشمن و دوست لطف و احسان | |||||
غمخواری دوستان خدا را | دلداری دشمنان مدارا |
سگ بر آن آدمی شرف دارد | کو دل دوستان بیازارد | |||||
این سخن را حقیقتی باید | تا معانی بدل فرود آید | |||||
آدمی با تو دست در مطعوم | سگ ز بیرون[۱] آستان محروم | |||||
حیف باشد که سگ وفا دارد | و آدمی دشمنی روا دارد |
غم نه بر دل که گر نهی بر کوه | کوه گردد ز بار غصه ستوه | |||||
جان شیرین که رنج کش باشد | تن مسکین چگونه خوش باشد؟ |
سخن زید نشنوی بر عمرو | تا ندانی نخست باطن امر | |||||
گر خلافی میان ایشانست | بیخلاف این سخن پریشانست |
همه فرزند آدمند بشر | میل بعضی بخیر و بعضی شر[۲] | |||||
این یکی مور ازو نیازارد | واندگر سگ برو شرف دارد |
همه دانند لشکر و میران | که جوانی نیاید از پیران | |||||
عذر من بر عذار من پیداست | بعد ازینم چه عذر باید خواست؟ |
اگر هوشمندی مکن جمع مال | که جمعیتت را کند پایمال |