این برگ همسنجی شدهاست.
باب اوّل
— ۲۸ —
کسانرا وجه کفاف بتفاریق مُجرا دارند تا در نفقه اسراف نکنند امّا آنچه فرمودی از زجر و منع مناسب حال ارباب همت نیست یکی را بلطف اومیدوار گردانیدن و باز بنومیدی خسته کردن
بروی خود در طماع باز نتوان کرد | چو باز شد بدرشتی فراز نتوان کرد |
کس نبیند[۱] که تشنگان حجاز | بسرِ[۲] آب شور گرد آیند | |||||
هر کجا چشمهای بود شیرین | مردم و مرغ و مور گرد آیند |
حکایت
یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر بسختی داشتی لاجرم دشمنی صعب روی نهاد[۳] همه پشت بدادند
چو دارند گنج از سپاهی دریغ | دریغ آیدش دست بردن بتیغ[۴] |
یکی را از آنان که عذر کردند با من دَمِ دوستی بود[۵] ملامت کردم و گفتم دونست و بیسپاس و سفله و ناحقشناس که باندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد و حقوق[۶] نعمت سالها[۷] در نوردد گفت ار بکرم معذور داری شاید که اسبم درین واقعه بیجو بود[۸] و نمد زین بگرو و سلطان که بزر بر سپاهی[۹] بخیلی کند با او بجان جوانمردی نتوان کرد
زر بده مرد سپاهی را تا سر بنهد | و گرش زر ندهی سر بنهد در عالم |