این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۴ —
ای مهر تو در دلها وی مُهر تو بر لبها | وی شور تو در سرها وی سرّ تو در جانها | |||||
تا عهد تو در بستم عهد همه بشکستم | بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها | |||||
تا خار غم عشقت آویخته در دامن | کوته نظری باشد رفتن بگلستانها | |||||
آنرا که چنین دردی از پای در اندازد | باید که فرو شوید دست از همه درمانها | |||||
گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید | چون عشق حرم باشد سهلست بیابانها | |||||
هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آید | ما نیز یکی باشیم از جملهٔ قربانها | |||||
هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو | باید که سپر باشد پیش همه پیکانها | |||||
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش | میگویم و بعد از من گویند بدورانها |
حرف ب
۲۵– ب، ق
اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب | هزار مؤمن مخلص درافکنی بعقاب | |||||
کرا مجال نظر بر جمال میمونت | بدین صفت که تو دل میبری ورای حجاب؟ | |||||
درون ما ز تو یکدم نمیشود خالی | کنون که شهر گرفتی روا مدار خراب | |||||
بموی تافته پای دلم فرو بستی | چو موی تافتی ای نیکبخت روی متاب | |||||
ترا حکایت ما مختصر بگوش آید | که حال تشنه نمیدانی ای گل سیراب | |||||
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد؟ | و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب؟ | |||||
دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهلست | که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب | |||||
کجائی ایکه تعنت کنی و طعنه زنی | تو بر کناری و ما اوفتاده در غرقاب | |||||
اسیر بند بلا را چه جای سرزنشست | گرت معاونتی دست میدهد دریاب | |||||
اگر چه صبر من از روی دوست ممکن نیست | همیکنم بضرورت چو صبر ماهی از آب | |||||
تو باز دعوی پرهیز میکنی سعدی | که دل بکس ندهم کُل مدّعِ کذّاب |