خاک اقدام او را فلک خود ساختمی. آری جوانمردا ماللتراب و رب الارباب آب و خاک را با ذات پاک چه کار؟ لم یکن را با لمیزل چه پیوند؟ ظلوم جهول را با سبوح قدوس چه اتصال؟ عجبا کارا پارسایان در دعا گویند یا رب زما بمبر. ایدون[۱] همت کی پیوسته بودم تا ببرم؟ یا کی بریدم تا بپیوندم؟ امید وصال کی بود تا بیم فراق باشد؟[۲] نه اتصال و نه انفصال، نه قرب و نه بعد، نه ایمنی و نه ناامیدی، نه روی گفتار نه جای خاموشی، نه روی رسیدن نه راه باز گشتن، نه اندیشهٔ صبر کردن نه فکر فریاد کردن، نه مکانی که وهم آنجا فرود آید نه زمانی که فهم آنجا رسد[۳]. بدست علما جز گفت و گوئی نه، در میان فقها جز جست و جوئی نه، اگر بکعبه روی جز سنگی نه، و اگر بمسجد آئی جز دیواری[۴] نه، اگر در زمین نگری جز مصیبتی نه، اگر در آسمان نگری جز حیرتی نه، در دماغها جز صفرائی نه، در سرها جز سودائی نه، از روشنائی روز جز آتشی نه، و از ظلمت شب جز وحشتی نه، از توحید موحدان جز آرایشی نه و از الحاد ملحدان جز آلایشی نه، از موسی کلیم سودی نه و از فرعون مدعی[۵] زیانی نه، اگر بیائی بیا که دربانی نه، وگر بروی برو که پاسبانی نه.
سلطان محققان ابراهیم خواص رحمةالله علیه پیوسته با مریدان خود گفتی کاشکی من خاک قدم آن سرپوشیده بودمی. گفتند ای شیخ پیوسته ذکر و مدح او میکنی و ما را از حال او خبر ندهی. گفت روزی وقتم خوش شد قدم در بیابان نهادم و در وجد میرفتم تا بدیار کفر رسیدم قصری