این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۱۲ —
کسان عتاب کنندم که ترک عشق بگوی | بنقد اگر نکشد عشقم، این سخن بکشد | |||||
بشرع، عابد اوثان اگر بباید کُشت | مرا چه حاجت کشتن که خود وثن بکشد | |||||
بدوستی گله کردم ز چشم شوخش گفت | عجب نباشد اگر مست[۱] تیغزن بکشد | |||||
بیک نفس که برآمیخت یار با اغیار | بسی نماند که غیرت وجود من بکشد | |||||
بخنده گفت که من شمع جمعم ایسعدی | مرا از آن چه که پروانه خویشتن بکشد |
۲۰۹– ب
تا کی ای دلبر دل من بار تنهائی کشد | ترسم از تنهائی احوالم برسوائی کشد | |||||
کی شکیبائی توان کردن چو عقل از دست رفت؟ | عاقلی باید که پای اندر شکیبائی کشد | |||||
سروبالای منا گر چون گل آئی در چمن | خاک پایت نرگس اندر چشم بینائی کشد | |||||
روی تاجیکانهات بنمای تا داغ حبش | آسمان بر چهرهٔ ترکان یغمائی کشد | |||||
شهد ریزی چون دهانت دم[۲] بشیرینی زند | فتنه انگیزی چو زلفت سر برعنائی کشد | |||||
دل نماند بعد از این با کس که گر خود آهنست | ساحر چشمت بمقناطیس زیبائی کشد | |||||
خود هنوزت پستهٔ خندان عقیقین نقطهایست | باش تا گِردش قضا پرگار مینائی کشد | |||||
سعدیا دم درکش ار دیوانه خوانندت که عشق | گر چه از صاحبدلی خیزد بشیدائی کشد |
۲۱۰– ب
خواب خوش من ای پسر[۳] دستخوش خیال شد | نقد امید عمر من در طلب وصال شد | |||||
گر نشد اشتیاق او[۴] غالب صبر و عقل من | این بچه زیردست گشت آن بچه پایمال شد؟ | |||||
بر من اگر حرام شد وصل تو نیست بوالعجب | بوالعجب آنکه خون من بر تو چرا حلال شد؟ | |||||
پرتو آفتاب اگر بدر کند هلال را | بدر وجود من چرا در نظرت هلال شد؟ | |||||
زیبد[۵] اگر طلب کند عزت ملک مصر دل | آنکه هزار یوسفش[۶] بندهٔ جاه و مال شد |