این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۴۹ —
گر مرا هیچ نباشد نه بدنیا نه بعقبی | چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید | |||||
دل بسختی بنهادم پس ازان دل بتو دادم | هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید | |||||
با همه خلق نمودم[۱] خم ابرو که تو داری | ماه نو هر که ببیند بهمه کس بنماید | |||||
گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی | آنکه روی از همه عالم بتو آورد نشاید | |||||
چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند | پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید | |||||
سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن | نظری گر بربائی دلت از کف برباید |
۲۷۸– ب
سروی چو تو میباید تا باغ بیاراید | ور در همه باغستان سروی نبود شاید | |||||
در عقل نمیگنجد در وهم نمیآید | کز تخم بنی آدم فرزند پری زاید | |||||
چندان دل مشتاقان بربود لب لعلت | کاندر همه شهر اکنون دل نیست که برباید | |||||
هر کس سر سودائی دارند و تمنائی | من بندهٔ فرمانم تا دوست چه فرماید | |||||
گر سر برود قطعا در پای نگارینش | سهلست ولی ترسم کو دست نیالاید | |||||
حقا که مرا دنیا بی دوست نمیباید | با تفرقهٔ خاطر دنیا بچه کار آید؟ | |||||
سرهاست درین سودا چون حلقه زنان بر در | تا بخت بلند این در بر روی که بگشاید | |||||
ترسم نکند لیلی هرگز بوفا میلی | تا خون دل مجنون از دیده نپالاید | |||||
بر خسته نبخشاید آن سرکش سنگیندل | باشد که چو بازآید بر کشته ببخشاید | |||||
ساقی بده و بستان داد طرب از دنیا | کاین عمر نمیماند وین عهد نمیپاید | |||||
گویند چرا سعدی از عشق نپرهیزد | من مستم ازین معنی هشیار سری باید |
۲۷۹– ب
فراق را دلی از سنگ سختتر باید | مرا دلیست که با شوق بر نمیآید |
- ↑ با همه کس بنمودم.