این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۰۸ —
وآنروز که سر برآرم از خاک | مشتاق تو همچنان که بودم |
۳۷۹– ط
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم | تا برفتی ز برم صورت بیجان بودم | |||||
نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند | که در اندیشهٔ اوصاف تو حیران بودم | |||||
بیتو در دامن گلزار نخفتم یکشب | که نه در بادیهٔ خار مغیلان بودم | |||||
زنده میکرد مرا دمبدم امید وصال | ور نه دور از نظرت کشتهٔ هجران بودم | |||||
بتولّای تو در آتش محنت چو خلیل | گوئیا در چمن لاله و ریحان بودم | |||||
تا مگر یکنفسم بوی تو آرد دم صبح | همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم | |||||
سعدی از جور فراقت همه روز این میگفت | عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم |
۳۸۰– ب
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم | شاکر نعمت و پروردهٔ احسان بودم | |||||
چکند بنده که بر جور تحمل نکند؟ | بار بر گردن و سر بر خط فرمان بودم | |||||
خار عشقت نه چنان پای نشاط آبله کرد | که سر سبزه و پروای گلستان بودم[۱] | |||||
روز هجرانت بدانستم قدر شب وصل | عجب ار قدر نبود آنشب و نادان بودم | |||||
گر بعقبی درم از حاصل دنیا پرسند | گویم آنروز که در صحبت جانان بودم | |||||
که پسندد که فراموش کنی عهد قدیم؟ | بوصالت که نه مستوجب هجران بودم | |||||
خرّم آنروز که بازآئی و سعدی گوید | آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم |
۳۸۱– ط
دو هفته میگذرد کان مه دوهفته ندیدم | بجان رسیدم از آن تا بخدمتش نرسیدم[۲] | |||||
حریف عهد مودت شکست و من نشکستم | خلیل بیخ ارادت برید و من نبریدم |