این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۲۲ —
۴۰۴– ط
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم | بطاقتی که ندارم کدام بار کشم؟ | |||||
نه قوتی که توانم کناره جستن ازو | نه قدرتیکه بشوخیش در کنار کشم | |||||
نه دست صبر که در آستین عقل برم | نه پای عقل که در دامن قرار کشم | |||||
ز دوستان بجفا سیر گشت[۱] مردی نیست | جفای دوست زنم گر نه مردوار کشم | |||||
چو میتوان بصبوری کشید جور عدو | چرا صبور نباشم که جور یار کشم؟ | |||||
شراب خوردهٔ ساقی ز جامِ صافی وصل[۲] | ضرورتست که درد سر خمار کشم | |||||
گلی چو روی تو گر در چمن بدست[۳] آید | کمینه دیدهٔ سعدیش پیش خار کشم |
۴۰۵– ط
هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم | نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم | |||||
بهوش بودم از اول که دل بکس نسپارم | شمایل تو بدیدم نه صبر[۴] ماند و نه هوشم | |||||
حکایتی ز دهانت بگوش جان من آمد | دگر نصیحت مردم حکایتست بگوشم | |||||
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی | که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم | |||||
من رمیدهدل آن به که در سماع نیایم | که گر بپای[۵] درآیم بدر برند بدوشم | |||||
بیا بصلح من امروز در کنار من امشب | که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم[۶] | |||||
مرا بهیچ بدادی و من هنوز بر آنم | که از وجود تو موئی بعالمی نفروشم | |||||
بزخم خورده حکایت کنم ز دست[۷] جراحت | که تندرست ملامتکند چو من بخروشم | |||||
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن | سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم؟[۸] | |||||
براه بادیه رفتن[۹] به از نشستن باطل | و گر مراد نیابم بقدر وسع بکوشم[۱۰] |