برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۸۶۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۵۱ —

  کسان گویند چون سعدی جفا دیدی تحول کن[۱] رها کن تا بمیرم بر سر کوی وفاداران  

۴۵۲ – ب

  فراق دوستانش باد و یاران که ما را دور کرد از دوستداران  
  دلم دربند تنهائی بفرسود چو بلبل در قفس روز بهاران  
  هلاک ما چنان مهمل گرفتند که قتل مور در پای سواران  
  بخیل هر که می‌آیم بزنهار نمی‌بینم بجز زنهار خواران  
  ندانستم که در پایان صحبت چنین باشد وفای حقگزاران  
  بگنج شایگان افتاده بودم ندانستم که بر گنجند ماران  
  دلا گر دوستی داری بناچار بباید بردنت جور هزاران  
  خلاف شرط یارانست سعدی که برگردند روز تیرباران  
  چه خوش باشد سری در پای یاری باخلاص و ارادت جان سپاران  

۴۵۳ – ط

  سخت بذوق میدهد باد ز بوستان نشان صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان  
  گر همه خلقرا چو من بیدل و مست[۲] میکنی روی بصالحان نما خمر بزاهدان چشان  
  طایفهٔ سماع را عیب و کنند عشق را[۳] زمزمهٔ بیار خوش تا بروند ناخوشان  
  خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر بیخبرست عاقل از لذت عیش[۴] بیهشان  
  سوختگان عشق را دود بسقف میرود وقع ندارد این سخن پیش فسرده آتشان  
  رقص حلال بایدت سنت اهل معرفت[۵] دنیا زیر پای نه دست بآخرت فشان  
  تیغ بخفیه میخورم آه نهفته میکنم[۶] گوش کجا که بشنود نالهٔ زار خامشان؟  

  1. متن از قدیمترین نسخه‌ها گرفته شده و نسخ دیگر «تحمل کن».
  2. دست.
  3. طایفهٔ سماع را مدعی‌اند و متقی.
  4. شرب.
  5. گر بطریق عارفان رقص کنی بضرب کن.
  6. ساعدو کف جادوان تیغ نهفته میزند.