اگر تجارت بحر و سفینه میخواهی | سفینهٔ که درو بحرها بود اینست | |||||
سفینهایست که گر صدهزار ازان خواهی | کنار بحر هزارش روان بیک چینست |
هرچند که از روی صورت سفینه را صفت آنست که بمجالست و مؤانست او گاه از غرقاب قبض بساحل بسط میتوان رسید، و گاه از مهلکهٔ بسط بمشرعهٔ[۱] قبض میتوان خرامید اما از راه معنی بحقیقت بحریست که از زواهر دلالت معانی، و جواهر معادن انسانی متموجست و بگوهر و لآلی علوم ربانی متزین. چون از روی حقیقت بدیدهٔ بصیرت نظر کنی در شهرستان قالب طالب روح نوح صفت افتاده است هرچند امت صفات[۲] حیوانی و بهیمی و سبعی و شیطانی را بعبودیت حضرت ربوبیت دعوت میکند بروز و شب و نهان و آشکارا که انی دَعَوتُ قومی لیلا و نهاراً ثُم انی اَعلنت لهم و اَسَررت لَهم اسرارا. نشنوند و تمرد نمایند و هیچگونه بطاعت و بندگی در نمیآیند. روح نوح از فراست ملکی روحانی چون از امت صفات جسمانی جز از خصوصیت اَتَجعلُ فیها من یُفسد فیها و یسفک الدماء ملاحظه نمیکند[۳]، در مقام راز دست نیاز بدعا برمیدارد تا حقتعالی بطوفان بلا یکی را زنده[۴] نگذارد، و در میخواهد که رَب لاتَذَر علیالارض من الکافرین دیاراً چه بنظر فراست روحانی میبیند که از کفار صفات جسمانی جز متولدات نفسانی و شهوانی نخیزد که هریک هزاران فتنه و آشوب انگیزد که انک ان تَذرهم یضلوا عبادک ولا یلدوا الا فاجراً کفاراً تا حقتعالی در اجابت دعای نوح روح از تنورهٔ[۵] دل فوارهٔ وفارالتنور میگشاید و سیلاب عشق داعیهٔ طلب را[۶]