این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۹۶ —
سعدی نهفته چند بماند حدیث عشق | این ریش اندرون بکند هم سرایتی[۱] |
۵۳۲ – ط
چون خراباتی نباشد زاهدی | کش بشب از در[۲] در آید شاهدی؟ | |||||
محتسب کو تا ببیند روی دوست | همچو محرابی و من چون عابدی؟ | |||||
چون من آب زندگانی یافتم | غم نباشد گر بمیرد حاسدی | |||||
آنچه ما را در دلست از سوز عشق | مینشاید گفت با هر باردی | |||||
دوستان گیرند و دلداران ولیک | مهربان نشناسد الا واحدی | |||||
از تو روحانیترم در پیش دل | نگذرد شبهای خلوت واردی | |||||
خانهٔ در کوی درویشان بگیر | تا نماند در محلت زاهدی | |||||
گر دلی داری و دلبندیت نیست | پس چه فرق از ناطقی تا جامدی؟ | |||||
گر بخدمت قائمی خواهی منم | ور نمیخواهی، بحسرت قاعدی | |||||
سعدیا گر روزگارت میکشد | گو بکش بر دست سیمین ساعدی |
۵۳۳ – ط
ای باد بامدادی خوش میروی بشادی | پیوند روح کردی پیغام دوست دادی | |||||
بر[۳] بوستان گذشتی یا در بهشت بودی | شاد آمدی و خرم فرخنده بخت بادی | |||||
تا من درین سرایم این در ندیده بودم | کامروز پیش چشمم در بوستان گشادی | |||||
چونگل روند و آیند این دلبران و خوبان[۴] | تو در برابر من چون سرو بایستادی[۵] |