این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۲
هست سیمای ایشان از سجود | کی بود بیسجده سیما را وجود | |||||
روز از بسطش سپید افروخته | شب ز قبضش در سیاهی سوخته | |||||
طوطی را طوق از زر ساخته | هدهدی را پیک ره برساخته | |||||
مرغ گردون در رهش پر میزند | بر درش چون حلقهٔ سر میزند | |||||
۲۵ | چرخ را دور شبانروزی دهد | شب برد روز آورد روزی دهد | ||||
چون دمی در گِل دمد آدم کند | وز کف و دودی همه عالم کند | |||||
گه سگی را ره دهد در پیشگاه | گه کند از گربهٔ مکشوف راه | |||||
چون سگی را مرد آن قربت کند | شیرمردی را بسگ نسبت کند | |||||
گه عصای را سلیمانی دهد | گاه موری را سخن دانی دهد | |||||
۳۰ | از عصای آورد ثعبان پدید | وز تنوری آورد طوفان پدید | ||||
چون فلک را کرهّٔ سرکش کند | از هلالش نعل در آتش کند | |||||
ناقه از سنگی پدیدار آورد | گاو زر در نالهٔ زار آورد | |||||
در زمستان سیم آرد در نثار | زر فشاند در خزان از شاخسار | |||||
گر کسی پیکان بخون پنهان کند | او ز غنچه خون در پیکان کند | |||||
۳۵ | یاسمین را چار برگی بر نهد | لاله را از خون کُله بر سر نهد | ||||
گه نهد بر فرق نرگس تاج زر | گه کند در تاجش از شبنم گُهر | |||||
عقل کار افتاده جان دل داده زوست | آسمان گردان زمین افتاده زوست | |||||
گرچه هست از پشت ماهی تا بماه | جملهٔ ذرات بر ذاتش گواه | |||||
پستی خاک و بلندی فلک | دو گواهش بس بود بر یک بیک | |||||
۴۰ | باد و خاک و آتش و خون آورد | سرّ خویش از جمله بیرون آورد | ||||
خاک را گِل کرد در چل بامداد | بعد ازان جانرا درو آرام داد | |||||
جان چو در تن رفت و تن زو زنده شد | عقل دادش تا بدو بیننده شد | |||||
عقل را چون دید بینائی گرفت | علم دادش تا شناسائی گرفت | |||||
چون شناسا شد بعجز اقرار داد | غرق حیرت گشت و تن در کار داد | |||||
۴۵ | خواه دشمن گیر اینجا خواه دوست | جمله را گردن بزیر بار اوست | ||||
حکمت او مینهد بار همه | ای عجب او خود نگه دار همه | |||||
کوه را میخ زمین کرد از نخست | پس زمین را روی از دریا بشست | |||||
چون زمین بر پشت گاو استاد راست | گاو بر ماهی و ماهی در هواست |