برگه:Manteq-ol-teyr.pdf/۵

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۳
  پس هوا بر چیست بر هیچست و بس هیچ هیچست این همه هیچست و بس  
۵۰  فکر کن در صنعت آن پادشاه کین همه بر هیچ میدارد نگاه  
  چون همه بر هیچ باشد از یکی این همه پس هیچ باشد بی شکی  
  عرش بر آبست و عالم بر هواست بگذر از آب و هوا جمله خداست  
  عرش و عالم جز طلسمی بیش نیست اوست پس این جمله اسمی بیش نیست  
  در نگر کین عالم و آن عالم اوست نیست غیر او وگر هست آن هم اوست  
۵۵  ای دریغا هیچکس را نیست تاب دیدها کور و جهان پر ز آفتاب  
  گر به بینی این خرد را گُم کنی جمله او بینی و خود را گُم کنی  
  جمله دارند ای عجب دامن بدست عذر می‌آرند وی گویند چُست  
  ای ز پیدائی خود بس ناپدید جملهٔ عالم تو و کس ناپدید  
  جان نهان در جسم و تو در جان نهان ای نهان اندر نهان ای جان جان  
۶۰  هم ز جمله بیش هم پیش از همه جمله از خود دیده و خویش از همه  
  بام تو پُر پاسبان و پر عسس سوی تو چون راه یابد هیچکس  
  عقل و جان را گرد ذاتت راه نیست وز صفاتت هیچکس آگاه نیست  
  گر چه در جان گنج پنهان هم توئی آشکارا بر تن و جان هم توئی  
  جملهٔ جانها ز کنهت بی‌نشان انبیا بر خاک راهت جان فشان  
۶۵  عقل اگر از تو وجودی پی برد لیک هرگز ره بکنهت کی برد  
  چون توئی جاوید در هستی تمام دستها کلی فرو بستی تمام  
  ای درون جان برون جان توئی هر چه گویم آن نهٔ وآن توئی  
  ای خرد سرگشتهٔ درگاه تو عقل را سر رشته گم در راه تو  
  جملهٔ عالم بتو بینم عیان وز تو در عالم نمی‌بینم نشان  
۷۰  هر کسی از تو نشانی داد باز خود نشان نیست از تو ای دانای راز  
  گرچه چندین چشم گردون باز کرد هم ندید از راه تو یک ذره گرد  
  نه زمین هم دید هرگز گرد تو گرچه بر سر کرد خاک از درد تو  
  آفتاب از شوق تو رفته ز هوش هر شبی بر خاک می‌مالید گوش  
  ماه نیز از بهر تو بگداخته هر مه از حیرت سپر انداخته  
۷۵  بحر در شورت سرانداز آمده دامن تر خشک لب باز آمده  
  کوه را صد عقبه بر ره مانده پای در گل تا کمرکه مانده  
۱۰