برگه:Manteq-ol-teyr.pdf/۶

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۴
  آتش از شوق تو چون آتش شده پای بر آتش چنین سرکش شده  
  باد بی تو بی سر و پای آمده خاک در کف باد پیما آمده  
  آب را تا مانده آبی بر جگر وا پس از شوق تو بگذشته ز سر  
۸۰  خاک در کوی تو بر در مانده خاکسار و خاک بر سر مانده  
  چند گویم چون نیائی در صفت چون کنم چون من ندارم معرفت  
  گر تو ای دل طالبی در راه رو می‌نگر از پیش و پس آگاه رو  
  سالکان را بین بدرگاه آمده جمله پشتاپشت هم راه آمده  
  هست با هر ذره درگاهی دگر پس ز هر ذره بدو راهی دگر  
۸۵  تو چه دانی تا کدامین ره روی وز کدامین ره بدان درگه روی  
  این زمان کورا عیان جوئی نهانست وان زمان کورا نهان جوئی عیانست  
  گر عیان جوئی نهان آنگه بود ور نهان جوئی عیان آنگه بود  
  ور بهم جووی چو بیچونست او آن زمان از هر دو بیرونست او  
  تو نکردی هیچ کم چیزی مجوی هر چه گوئی نیست آن چیزی مگوی  
۹۰  آن چه گوئی وآن چه دانی آن توئی خویش را بشناس صد چندان توئی  
  تو بدو بشناس او را نه بخود راه ازو خیزد بدو نه از خرد  
  واصفانرا وصف او در خورد نیست لایق هر مرد و هر نامرد نیست  
  عجز ازان هم شیره شد با معرفت کو نه در شرح آید و نه در صفت  
  قسم خلق از وی خیالی بیش نیست زو خبر دادن محالی بیش نیست  
۹۵  گر بغایت نیک اگر بد گفته‌اند هر چه زو گفتند از خود گفته‌اند  
  برتر از علمست و بیرون از عیان زانکه در قدّوسی خود بی نشان  
  زو نشان جز بی‌نشانی کس نیافت چارهٔ جز جان فشانی کس نیافت  
  هیچکس را در خودی و بیخودی زو نصیبی نیست الا الذی  
  ذرّه ذرّه در دو گیتی وهم تست هر چه دانی جز خدا آن فهم تست  
۱۰۰  نیست آواز کسی آنجا که اوست کی رسد جان کسی آنجا که اوست  
  صد هزاران طور از جان بر ترست هر چه خواهم گفت او زان برتر است  
  عقل در سودای او حیران بماند جان ز عجز انگشت در دندان بماند  
  چیست جان در کار او سرگشتهٔ دل جگر خواری بخون آغشتهٔ  
  تو مکن چندین قیاس ای حق شناس زانکه ناید کار بیچون در قیاس