بیست قران شمردم، گفتم ده تا مال شما ده مال رفیق شما. فوراً تغیر ناسید مبدل به تبسم گردید. سر و گردن را پیچ و تاب داد، دعا و ثنا نمود. برخاستند رفع زحمت کردند، با کمال مهربانی و تواضع همدیگر را وداع آخرین نمودیم…
به خیالم آمد که از محمود مقاله پدرش را بخواهم بخوانم، مبادا از من دلگیر شود که چرا نخواستم بخوانم. وانگهی دعوی من به دانستن همهچیز و نبودن اسرار مکتومه خودستایی غلطی بود که سهواً از من سر زد و آمدن سادات مانع ایراد معذرت گردید؛ کیست در دنیا که همه چیز را بداند؟ میرزا محمود از من حیا نمود وگرنه میپرسید که میدانی خون بدن تو در شش دقیقه چگونه از بدن به دل و ریه میریزد، باز بر میگردد در همه تن تو دوران مینماید؟ یا غذا در معده کی و چطور میجوشد، به تحلیل میرود، خون میشود و خون تولید سایر اخلاط را مینماید؟ معلوم است نمیدانم و ملزم میشدم. البته اینکه همه را در خارج بدانم و آنچه در داخل بدن من است ندانم انفعال دعوی کودکانهٔ مرا کافی بود. هرگز نباید شخصی خودرا همهدان بداند و منکر قصور بشری یا «فوق کل ذی علم علیم[۱]» بشود.
به میرزا محمود گفتم شما وعده کردید مقالهٔ والد مرحوم را بدهید بخوانم، بدهید شب در رختخواب میخوانم؛ همان عادت جوانی ایام مکتبی الان هم با من است. هرقدر خسته باشم تا نیم ساعت اقلا نخوانم خوابم نمیبرد. میرزا محمود رفت کتابچهٔ کوچکی با جلد ترمهٔ بسیار خوشخط آورد. مقدمه را مطالعه نمودم، پندنامهایست که به پسرش میرزامحمود نوشته. مینویسد:
پسر محبوب من، تو گرامیتر از جان منی، نتیجهٔ حیات
- ↑ آیهٔ ۷۶ از سورهٔ یوسف … از هر صاحب علمی عالمتری هست.