مشکل نیما یوشیج
مشکل نیما یوشیج در بدعتی است که آورده.. بدعتی که در شعر آورده. مشکلی در وزن و شکل Forme شعر و مشکل دیگری در معنا — در مفهوم آن. و تنها یکی از این دو کافی بوده است که داد کهنه پرستی را برآورد. نیما — صرفنظر از آنچه که در آغاز جوانی سروده است و گاهی شکلا و معنا و گاهی تنها شکلا اثری از قدما در آن دیده میشود اشعار دورهٔ اخیر او بوضوح سازی جداگانه مینوازد. وزن دیگری دارد، شکل و صورت دیگری دارد و حتی در اغلب موارد زبان دیگری. بخصوص اگر در نظر بیاوریم که نیما میان مردمی میزید که اگر همه نیز شاعر نباشند دست کم همه مدعی شعر شناسیاند بدعت او بدعتی بس بزرک مینماید. مردمی که چه شاعر باشند و چه نباشند با شعر بیش از هر چیز سر و کار دارند و هر یک بفراخور وسعت مجال زندگی روحانی خویش با شیخ سوری با ماده تاریخ، با الفیه، با «بوده است خری که دم نبودش» با شیخ سعدی، با حافظ، با نوحه و مثنوی با دو بیتیهای محلی و شاهنامه آشنائیهائی دارند. این مردم یعنی ما که جز در محیط بده و بستان بازارها و تیمچهها اگر سخنرانی میکنیم، اگر مقالهای مینویسیم ، اگر مجلس وعظی است، اگر روضه خوانی خانوادهها است، اگر ادائی از مجالس سماع عرفا را درمیآوریم اگر کلاس درس است، اگر برادیو گوش میدهیم و اگر در محفل ادبا است و اگر هر جای دیگر، بهر صورت شعری در میان داریم. شعر چاشنی نوشته و گفتارمان است. موضوع سخن است. وسیلهٔ مدح و ثنا و دریوزگی است. آنرا از حفظ میکنیم. از راهش نان میخوریم. بآن مثل میزنیم. سرنوشت خود را در آن میبینیم... در میان چنین مائی که بیش از هر چیز گوش به شعر قدما داریم و بحور عروضی اندک اندک همچون نقشی که بر سنک، بر ذهنمان نشسته است پید است که کار نیما بدعتی بس بزرک تلقی خواهد شد. نیمائی که شاعر زمانهٔ ماست و چه در بحور عروضی و چه بیرون از آنها میخواهد شعر خود را بگوید.