آتش عشقست کاندر نی فتاد... | آتش عشقست کاندر می فتاد... |
و از آنجا که وصال حقّ، بنابر اعتقاد صوفیّه، خیر اعلی و مقصد اقصی میباشد؛ اکثر صوفیّه، از انکار موجودات ممکنه آغاز کرده و در این وادی انفسیّه باندازهای پیش رفتهاند که بالاخره بورطهٔ فلسفهای افتادهاند که در عالم وجود به هستی حقیقی غیر از نفس قائل نیست و از آنجا که صوفی عاشق، بوسیلهٔ عشق، بوصال حقّ نایل گشته و با حقیقت حقّ که معشوق ازلی اوست، بدرجهٔ وحدت و عینیّت میرسد؛ در این (مرتبهٔ فنا) که آنرا مقام قدس (لی معالله)[۱] نامیدهاند، میان عاشق و معشوق، فرقی نمیماند.
شیخ ابوسعید ابوالخیر که از کبار عرفای صوفیّه بوده و معاصر شیخالّرئیس بوعلی سیناست، عشق قدسی مخصوص بدین مقام عینیّت را، در رباعی ذیل بشیوهٔ کنایه آمیزی تصویر کرده که در این خصوص، وثیقهایست بسیار مهمّ و شگرف:–
«جسمم، همه اشگ آمد و چشمم بگریست، | ||||||
در عشق تو بی جسم همی باید زیست، | ||||||
از من اثری نماند؛ این عشق ز چیست؟ | ||||||
چون من، همه، معشوق شدم؛ عاشق کیست؟... |
از این مقدّمهٔ مختصر، بخوبی مستفاد میشود که عشق، در طریقت صوفیّه، علّت تکوین تلقی شده و بدین سبب، اساس یک نظریهٔ فلسفی را تشکیل میدهد که منبع فیّاضی برای شعر، و سرچشمهٔ سرشاری برای الهامات شاعرانه بوده و ممکن نیست که شاعر صوفی مشربی با وقوف کامل بر وجود چنان ذخایری از محتویات گوناگون آن استفاده نکرده و سر و بر عروس سخن خـود را با لألی آبدار و جواهر گرانبهایش مرصّع و مزیّن ننماید؛ با وجود مراتب، در کلام خیام اثری از این مقولهها پیدا
- ↑ این اصطلاح از این حدیث شریف نبوی مأخوذ است: «لی مع الله ساعة لا یسع فیها الا ملک مقرب أو بنی مرسل» یعنی مرا با خدا ساعتی است که نمیگنجد در آن مگر ملک مقرب یا نبی مرسلی.