درجهٔ شوریدگی و شیدائی رسیده و بیاد پرپری و پژمردگی دو روز بعدش با همهٔ نیروی خود بشور و شیون پرداخته است.
در خلال چنین احوالی است که این فیلسوف ریاضیدان و ستارهشناس، چنانکه در زاویهٔ رصدخانهها از نظارهٔ گردش اختران شمار ایّام را استخراج کرده و اسرار افلاک را بیاران انجمن اصلاح تقویم افشا میکرده، در لب این پرتگاه حیات هم، با مشاهدهٔ حوادث انقلاب عالم، نکات باریک و نقاط تاریک یک سلسله مسائل غامض و معمّاهای لاینحلّ را که علی الّدوام اذهان فلاسفهٔ بزرگ همهٔ ملل و نحل را بخود مشغول داشته، گاهگاهی با نغمات دلنشین رباعیات خود هماهنگ ساخته و گوشزد اطرافیان محرم و مجلسیان همدم خویش مینموده است.
آری.. خیام، بدین ترتیب، مرحلهٔ مثبت لاادریه را تا آخرین سرحدّش پیموده و ماورای خطّ فاصل آنرا خیلی از نزدیک و منالبدوالی الختم تماشا کرده و سرانجام ظلمانی مشاهده کرده که در آنجا نه قطرهای از آب حیات میدرخشیده و نه تفحهای از نشأه و نشاط میوزیده و بجای خضر راه نجات، رندی دیده نشسته بر خنگ زمین؛ نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین، نیحق، نه حقیقت، نه شریعت، نه یقین وانگاه با یک استعجاب هراسناکی فریاد بر آورده است که «اندر هر دو جهان کرا بود زهرهٔ این؟!.» و طبعاً، همان غریزهای که انسانرا در چنین احوالی بطور خودکار، بعقب میزند او را نیز از این ورطهٔ مخوف واپس رانده است.
خیام، در عین آنکه فیلسوفی است فرزانه، عالمی ریاضیدان و حسابگر هم هست و قطعاً در آن حال عقبنشینی حساب این را هم کرده است که این بدبینی شوم و نیهیلیزم مشئوم که ما را از همهچیز نومید و حتّی بیزار از زاد و زندگی میدارد، فایدهاش چیست؟.. البته هیچ!.. فقط یک یأس مطلق و تنها یک محیط مظلم.. و بالجمله، یک حیات بسیار بدتر از ممات... مگر میشود که انسان زنده، ترک جهانی بدین خوشی و خرّمی را گفته و فقط دو زانوی لرزان خویش را در بغل گرفته تا آخر عمر در گوشهٔ عزلت و خذلت کز کند؟!. حاشا وکلاً...