این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۳۲۴
خیام
۳۴ – ۵۲ حج
ای می، لب لعل یار میدار بدست؛ | زانرو که شگرف داری این کار بدست. | |||||
زان شد ز لب یار قدح برخوردار | کاورد بخون دل لب یار بدست. |
۳۵ – ۹ مو
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت؛ | کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت. | |||||
هر کس سیخنی از سر سودا گفتند؛ | زانروی که هست کس نمیداند گفت. |
۳۶ – ۳۴ کم – ۲۱ رز
این کهنه رباط را که عالم نامست، | آرامگه ابلق صبح و شامست، | |||||
بزمیست که واماندهٔ صد جمشیدست، | گوریست[۱] که تکیه گاه صد بهرامست. |
۳۷ – ۵۴ حج – ۲۳۹ کم – ۲۰ رز – ۹ بو
این کوزه چو من عاشق زاری بودست، | واندر طلب روی[۲] نگاری بودست. | |||||
این[۳] دسته که در[۴] گردن او میبینی، | دستیست که در[۵] گردن یاری بودست. |
۳۸ – ۶ ئف – ۳۱ نز
هر کاسهٔ می که بر کف مخموریست، | رخسارهٔ مستی و لب مستوریست. | |||||
هر کوزه که آبخوردهٔ مزدوریست، | از دیدهٔ شاهی و دل دستوریست.[۶] |
۳۹ – ۳ ئف
این مزرعهٔ گل که کنشت من و تست، | روزی دو سه دوزخ و بهشت من و تست، | |||||
آن کوزه که امروز بدان خوردی آب، | یکچند دگر قالب خشت من و تست. |
۴۰ – ۲۲ رز – بو
ای وای بر آن دل که درو سوزی نیست، | سودازدهٔ مهر دلفروزی نیست، | |||||
روزی که تو بیعشق بسر خواهی برد، | ضایعتر از آن روز ترا روزی نیست. |