این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۳۴۰
خیام
۱۴۸ – ۲۰۳ حج
یک شیشه شراب و لب یار و لب کشت، | این جمله مرا نقد و ترا نسیه بهشت. | |||||
قومی ببهشت و دوزخ اندر گروند؛ | که رفت بدوزخ و که آمد ز بهشت؟!. |
۱۴۹ – ۲۴۲ کم – ۷۹ رز
تا بتوانی غم جهان هیچ مسنج، | بر دل منه از آمده؛ تا آمده، رنج، | |||||
خوش میخور و میباش درین دور سپنج؛[۱] | با خود نبری جوی اگر داری گنج. |
۱۵۰ – ۱۴۰ حج – ۸۰ رز – ۴۶ بو
ای عارض[۲] تو نهاده بر نسرین طرح، | روی تو فکنده بر بتان چین طرح | |||||
وی غمزهٔ تو داده شه بابل را | اسب و رخ و فیل[۳] و بیدق و فرزین طرح. |
۱۵۱ – ۴۰ حج – ۱۳۶ کم – ۸۱ رز – ۴۷ بو
چون میگذرد عمر؛[۴] چه بغداد و چه بلخ![۵] | پیمانه چو پر گشت؛[۶] چه شیرین و چه تلخ![۷] | |||||
می خور که پس از من و تو این ماه بسی[۸] | از سلخ بغرّه آید از غرّه بسلخ. |
۲۵۲ – ۲ سع
آرند یکی و دیگری بربایند، | بر هیچکسی راز همی نگشایند، | |||||
ما را ز قضا جز این قدر ننمایند؛ | پیمانهٔ عمر ماست میپیمایند. |
۱۵۳ – ۱۸۰ حج – ۱۰۱ کم – ۸۲ رز
آنانکه اساس کار[۹] بر زرق نهند، | آیند و میان جان و تن[۱۰] فرق نهند، | |||||
بر فرق نهم خروس می را پس ازین؛[۱۱] | گر همچو خروسم ارّه بر فرق نهند. |
۱۵۴ – ۱۶۰ بو
آنانکه اسیر عقل و تمییز شدند، | در حسرت هست و نیست ناچیز شدند. | |||||
رو بیخبری و آب انگور گزین؛ | کان بیخبران بقوره میویز شدند. |