این برگ همسنجی شدهاست.
– «دبی اما – دبی شما – قلیون نمیخاد مهمون شما؟»
پیرزن رفت و قلیان خودش را چاق کرد آورد و نشست با هم درد دل کردند تا مدتی از شب گذشت و پیرزن برخاست که برود و بخوابد. باز پیرمرد بصدا درآمد که:
«دبی اما – دبی شما – قاتق نمیخاد مهمون شما؟»
پیرزن شنید و رفت سفره را آورد و نان و قاتقی برای مهمان گذاشت. پیرمرد شامش را که خورد صاحبخانه سفره را جمع کرد و رفت که بخوابد. باز پیرمرد بصدا درآمد که:
«دبی اما – دبی شما – ورخست[۱] نمی خاد مهمون شما؟»
پیرزن این را که شنید عصبانی شد رفت سیخ تنور را برداشت و آمد و پیرمرد را از خانه بدر کرد[۲].
۸۱