رویش کشیده شده بود و یک کتیبهٔ نقاشی و گلوبتهدار که نیز بقول راهنما از عمارت هفتدست خریده شده بود.
در اطاق آخر موزه از زمان شاه عباس بزرگ، کریمخان زند تا زمان ناصرالدینشاه همه فرمانهائی که راجعبه حمایت از ارامنه صادر شده بود بدیوار قاب کرده آویزان بود.
رویهمرفته اگرچه موزه مختصر و کوچک بود ولی تمیز و باسلیقه درست کرده بودند، خوبست اقلا یکی از مستخدمین خارجی که برای حفظ آثار ملی در ایران هستند میتوانست یک موزه ولو کوچک اما مرتب از آثار ایران ترتیب بدهد. در اطاق دفتر کتابچهای روی میز بود که پس از پرداخت اعانه در آن حق نوشتن چند سطر را داشتند. راهنما خط تاگور، دینشاه و قنسول ژاپن را بما نشان داد.
از کلیسا که درآمدیم بسوی قبرستان ارامنه رفتیم، از کوچههای غبارآلود پیچدرپیچ گذشتیم، هوا خیلی گرم بود یاد کتابفروش افتادم که میگفت نزدیک عاشورا هوای اصفهان گرفته میشود. سر راه دو بچه پهلوی لاکپشتی بودند که خودش را آهسته بزمین میکشید مثل سرباز شکستخورده رومی که از خجالت زیر سپرش پنهان شده باشد و بسوی خانه میرود. قبرستان ارمنیها چیز تماشایی نبود، یکمشت سنگ قبر میان بیابان بیآبوعلف. میگویند چندین قبر کهنه از بزرگان اروپائی که در زمان شاه عباس در اصفهان بودهاند در آنجاست ولی آنقدر هوا گرم بود و ما خسته بودیم که از تماشای آن چشم پوشیدیم. از آنجا دورنمای شهر اصفهان خیلی قشنگ بود. از بیرون شهر