بقصد دیدن قبرستان مسلمانان رفتیم. سر راهمان برج کبوتری بود که درون آن خراب و از شبکههای شطرنجی تشکیل شده بود. اهمیت کود در زراعت اصفهان زیاد است، چون زمین آنجا خوب نیست، بقول خودشان خاک اصفهان رشوهخور است و خیلی زحمت و دقت لازم دارد ازاینجهت برجهای زیادی در آنجا دیده میشود ولی همه خراب و بدون کبوتر است. پشت این برج میدان هواپیمائی بوده است و کمی دورتر تختفولاد یا شاه عبدالعظیم اصفهان مانند قبرستان ارمنیها بیآبوعلف پدیدار گردید. چند گنبد کاشی و بنا دیده میشد باقی دیوارها گلسرخرنگ بود برنگ لولئین که تازه از کوره در آورده باشند. رفیقم که نجف را دیده بود گفت مثل آنجاست. جمعیت زیادی بمناسبت شب هفت کازرونی در آنجا بود.
تنگ غروب بود که بشهر وارد شدیم و بمنزل رفیقم رفتم. در ایوان خانهاش روی صندلی راحتی نشستیم، خانمش که ایرلندی است برایمان چائی و نانشیرینی آورد و اولین پرسشی که کرد راجعبه فیلمهای گویائی بود که در تهران نمایش دادهاند، من بعضی از آنها را اسم بردم. آهی کشید و گفت: «اگرچه آبوهوای اصفهان برایم بهتر است ولی وسایل سرگرمی در اینجا زیاد نیست.»
من گفتم که شما بچه پیدا کردهاید و او در عین حال اسباب سرگرمی و دردسر است بنابراین احتیاجی بتفریح ندارید، او هم تصدیق کرد و پس از اصرار زیاد میسترس پروین را مادرش آورد. بچهٔ کوچکی بود با چشمهای آبی آسمانی مثل