برایمان گفت:
«من عزاداری نمیکنم. اما وقتیکه میکنم درستش را میکنم. بعضیها میروند پای روضه همهاش برای پسر یا دخترشان که مرده گریه میکنند یا برای اینکه کاروکاسبیشان خوب نمیگردد و یا بهنیت اینکه کارشان خوب بشود گریه میکنند. اما عزاداری من از ته دل است حکایت آن مردی است که رفت پیش مجتهد شهر و گفت آقای امام کاروکاسبیم کساد است چه بکنم؟ او جواب داد هر روز بعد از نماز بگو: «یا الله» آنمرد رفت چند روز بعد از نماز گفت «یا الله» کارش بدتر شد دوباره رفت پیش مجتهد، او گفت هر دفعه دو بار بگو: «یا الله» باز هم فایده نکرد. تا اینکه رسید روزی بچهل مرتبه. آن مرد آخرش به تنگ آمد رفت پیش مجتهد و گفت که مرا مسخره کردی هرچه میگویم یا الله فایدهای ندارد. مجتهد گفت فردا صبح از دروازه بیرون میروی، اولین کسی را که دیدی یخهاش را بگیر ول نکن بتو پول میدهد. آن مرد صبح زود رفت بیرون دروازه دید یک عرب نکره بدترکیب مثل دیو منگولوسی از دور پیدا شد، رفت جلو سلام کرد، عرب او را با خودش برد توی یک غار دید آنجا دو نفر را با زنجیر بستهاند و استخوانهای آدم دور غار ریخته. فهمید که عرب آدمخوار است، آمد فرار بکند عرب مچ دست او را گرفت. آنوقت گفت: «یا الله» و عرب همانساعت ترکید. آن مرد دو نفری که بزنجیر بسته بودند باز کرد و هرچه پول و جواهر از مردهها باز مانده بود برداشتند و رفتند. چون ایندفعه از ته دل گفت «یا الله». منهم عزاداری نمیکنم