برگه:Parvindoxtaresāsān.pdf/۱۱۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۱۱۲
اصفهان نصف جهان

هوا گرم بود و ما خسته، رفتیم پای درخت کنار نهر آب نشستیم. دهقان پای کوه که کرت‌ها را آبیاری میکرد با ریش جوگندمی و قبای قدک آبی آمد پهلوی ما چنباتمه زد.

رفیقم کوه مقابل را نشان داد و پرسید که سرخی میان آن چیست، او گفت: چشمه‌منظر است و گل سرخی آنجادارد که اگر بشاخ گوسفند بمالند چاق میشود و بدرخت میوه بمالند بارش زیاد میشود و چاه آبی هم دارد که آبش خیلی گواراست.» من یاد کتابهای قدیمی افتادم که برای هرچیز کوچک و بی‌معنی هزار خاصیت موهوم میتراشند. این فکر شاید از آنجا آمده که در همهٔ کارهای خدا مصلحتی است و چیز بیفایده آفریده نشده.

راجع‌به منارجنبان گفت که: «در عهد ژاندارمری صاحبمنصبی آمد سر قبری که آنجاست، بی‌احترامی کرد و یک لکلک را که روی هوا پرواز میکرد با تفنگش زد و همانجا شکمش خودبخود پاره شد.

از آتشگاه پرسیدیم گفت اول اصفهان دریا بوده و این کوه از آب بیرون بوده. مردمان پیشین آمدند این هشت‌دری را بالای کوه ساختند و خشت و گلش را با بز آن بالا بردند.

من پرسیدم اگر آب بود چرا بز را انتخاب کردند که در آب غرق میشد، مگر حیوان بلندتری نبوده؟ اقرار کرد که اینطور معروف است. بعد مقداری از گرانی قند، از ثبت اسناد و از محصول که سرما خراب کرده برایمان درددل کرد.