بطوریکه ناچار ما در مهتابی عمارت پناه بردیم. ناهار مفصلی که عبارت بود از یک سینی گیلاس خیلی خوب آبدار، یک کاسه ماست و نان پنیر و سبزی برایمان آوردند. بارنی اول و بتقلید ما دوسه گیلاس را خورد، بعد استاد شد و هسته آنها را درآورد. ولی چون مقصود ما گردش بود تصمیم گرفتیم که بعد از ناهار از بیراهه و کنار رودخانه بشهر برگردیم.
سر راهمان همهجا کشتزارها، مادیها و سبزهکاری بود و دهاتیهائی که مشغول کشت و درو بودند. عطری که از درختهای سنجد در هوا پراکنده بود مدتی ما را نگهداشت. بعضی جاها راه نبود و بدشواری میگذشتیم، در مادیها سنگ میریختیم تا جای پا برای خودمان درست بکنیم. در رودخانه علاوهبر وزغ مارماهی و ماهیسیاه بزرگ هم داشت. در رودخانه که ما مشغول شستشو شدیم نزدیک بود بارنی را لو بدهیم، همانطوریکه او امروز صبح اسباب زحمت ما شد، چون دو نفر بچه دهاتی پدرشان را بکمک میخواستند که او را بکشند، بخیالشان شغال است. گویا مردم و حیوانات اینجا سگ بشکل و نژاد بارنی ندیده بودند چون در همهجا طرف توجه میشد و در باغ میوهای که مشغول خوردن گیلاس شدیم مجدداً یک دسته گوسفند، میش و الاغ از خوردن چشم پوشیدند و بتماشای بارنی آمدند. بطوریکه رد کردن آنها اسباب اشکال شده بود. اگر جانوران هم برای تماشا پول میدادند ما در آنروز کاسبی خوبی میتوانستیم بکنیم.
در راه رفیقم بیشه حبیب را نشان داد که از قرار معلوم