این برگ همسنجی شدهاست.
۱۱۸
اصفهان نصف جهان
خاموشی و آرامش طبیعت از میان آن آتش جاودانی زبانه میکشیده و قلبهای سرد را گرم میکرده، فکرها را از زندگی مادی بالا میبرده و بسرحد کمال میرسانیده، همانطوریکه همهچیز در آتش استحاله میشود و بیآلایش میگردد. مثل اینست که با این نالههای گیتار وابستگی مستقیمی با این آتشکده دارد و یا برای سرنوشت آن مینالد.
باید رفت! این لغت رفتن چقدر سخت است. یکی از بزرگان گفته: «آهنگ سفر یکجور مردن است.» وقتیکه انسان شهری را وداع میکند مقداری از یادگار، احساسات و کمی از هستی خودش را در آنجا میگذارد و مقداری از یادبودها و تأثیر آن شهر را با خودش میبرد. حالا که میخواهم برگردم مثل این است که چیزی را گم کرده باشم یا از من کاسته شده باشد و آن چیز نمیدانم چیست، شاید یک خرده از هستی من آنجا، در آتشگاه مانده باشد.
اصفهان ۲۸ اردیبهشت ۱۳۱۱