میکند نمیدانم شاید در وجود قبلیای که داشتهام مرتکب گناه عظیمی شدهام؟ وضعیت زندگانی من بسیار ناگوار است که باید دو بار در اروپا طلاق گرفته باشم و در هندوستان زندگانی کنم. من هیچجا جز اقلیم هندوستان قادر بزندگانی نیستم. بعلاوه نمیدانم این تأثیر ادبی یا فلسفی هندوستان است که مرا باین سرزمین میکشد. مسلماً شما بحدفاصل بین موالید ثلاثه طبیعت و بین مرگ و حیات واقفید در این سرزمین این حد از بین میرود و اینها تنها مردمی هستند که عالیترین فلسفهها را با آداب و اخلاق عادی خود توأم کردهاند. روزی در بنارس در ساحل گانژ بودم و بخوبی پی باهمیت و وسعت فلسفهٔ هندی بردم زیرا یکطرف با کمال خونسردی بانجام تشریفات زناشوئی میپرداختند و یکطرف مردهها را میسوزانیدند و زهاد بغسل اشتغال داشتند. هزاران سال است که روح هندی با وجود تجددخواهی ابداً تغییری نکرده و هیچچیز در این مملکت بحال معمول و متعارف نیست این مردم از نیاکان خود ثروت و قدرت بسیاری در اختیار دارند.
در این موقع تاکسی جلو پانسیون ما ایستاد او لحظهای با چشمان درشت و شفاف خود بدون اینکه محسوس شود مرا مینگرد بمن خیره شد و پس از رفع تردید بمن گفت:
«– برویم اطاق شما.»
من او را باطاق خود بردم حالی پریشان و چشمانی نیازمند داشت و حرکات اضطرابآمیز و رنگ سفید مهتابی و بیمارنما و پریشانگوئی او مرا بخود مشغول میداشت. من از فرط اشتیاق بخود میلرزیدم. خونسردی و حتی تعرض اولین روز ملاقات ما و تحقیری