برگه:Parvindoxtaresāsān.pdf/۴۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۴۹
پروین دختر ساسان

خواهم بود. بگو، بسردارت بگو که نامزد دیگری هستم نمیتوانم پیشنهاد او را بپذیرم بگذارید با پدرم بروم به سراپرده لشکریان ایرانی، نامزد من آنجاست.

دست خود را دراز کرده نگین انگشتر را به مترجم نشان می‌دهد. عرب نگاهی بانگشتر کرده از جیب خودش انگشتری مانند آن بیرون میآورد بدختر میدهد.

ترجمان – آیا شما این انگشتر را میشناسید؟

پروین هراسان – این انگشتر من است که باو دادم روزیکه از هم جدا شدیم... آه پرویز من... پرویز کشته شد بگو...

ترا بخدائی که میپرستی بگو کی این انگشتر را بتو داده؟ آیا مابین گرفتاران ایرانی پرویزنام جوان بلندبالا که جامهٔ سواران جاویدان را در بر دارد ندیده‌ای؟ بگو (زیر لب) آری کشته شده مرده...

پروین دوباره – بنام آئینی که برای آن جنگ میکنید، بنام آنچه که دوست داری ترا سوگند میدهم بگو کی این انگشتر را بتو داده؟

ترجمان – اکنون که مرا سوگند دادید میروم برایتان بگویم. پریشب پاسی از آن گذشته بود که لشکریان ما بگروهی از سپاهیان شما نزدیک رودخانه سورن شبیخون زدند جنگ سختی درگرفت پارسیان دلیرانه جنگیدند و همگی بخاک‌وخون خفتند من چون زبان پهلوی را بدستور خلیفه فرا گرفته بودم تا از شورشیان و دستگیرشدگان ایرانی پرسش بکنم