برگه:Parvindoxtaresāsān.pdf/۶۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.

۷۱
اصفهان نصف جهان

کوه‌های طرف دست چپ برنگ گل کاسنی دور و ناپدید شده بودند، شوفر هنوز توی چرت بود. از دور آبادی میمه با گنبد و بارگاه کاشی در میان سبزه‌زار و دیوارهای گلی و برج و بارو نمایان گشت، ولی ایست نکردیم و از جلوی قهوه‌خانه (خورشید) در جاده پهن شنی گذشتیم.

بالاخره نزدیک می‌شدیم، هوا کمی گرم شده بود، کوه‌های بختیاری و دامنه‌های دوردست آنان نمایان شد ولی اتومبیل صدای مهیبی کرد و بقول شوفر اصفهانی چرخش پکید (ترکید یا پنچر شد) از قرار معلوم دو فرسنگ بمورچه‌خوار داشتیم.

همه‌مان پیاده شدیم، از کنار جاده که میگذشتیم مارمورک سبز کوچکی که روی پشتش خطهای موازی زرد بود کنار بته‌ای ایستاده بود، همین که مرا دید روی دستها و پاهای کجش لغزید و فرار کرد. لیز میخورد، میسرید و کنار بتهٔ دیگر می‌ایستاد تا بخیال خودش پی گم بکند. ولی من او را میدیدم که پائین و بالا را نگاه میکرد و دلدل میزد. دوباره می‌دوید و لای دو تا سنگ خودش را پنهان میکرد. اما در همین وقت یک مارمورک از آن بزرگتر پیدا شد گویا مادر و یا از خویشانش بود، جلدتر و فرزتر از او بود، مثل فشنگ لیز میخورد و جست میزد. یک سوسک سیاه هم از آن کنار مثل طاوس مست می‌خرامید گویا دنبال شکار میگشت ولی مثل اینکه قلبش گواهی دشمن را داد و یا مرا دید پا گذاشت بفرار. منهم چون دیدم که صاحبخانه‌ها از مهمان ناخوانده خودشان پذیرائی خوشی