این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۳۷۶
اکنون که زند هزار دستان دستان | ||||||
جز بادهٔ لعل از کف مستان مستان | ||||||
برخیز و بیا که گل بشادی بشکفت | ||||||
روزی دو سه داد خود ز بستان بستان |
۳۷۷
برخیز و مخور غم جهان گذران | ||||||
بنشین و جهان بشادمانی گذران | ||||||
در طبع جهان اگر وفائی بودی | ||||||
نوبت بتو خود نیامدی از دگران |
۳۷۸
بر سینهٔ غم پذیر من رحمت کن | ||||||
بر حال دل اسیر من رحمت کن | ||||||
بر پای خرابات رو من بخشای | ||||||
بر دست پیاله گیر من رحمت کن |