این برگ همسنجی شدهاست.
۲۲
(حکایت کریمی که دعوت سفله را اجابت)
(نکرد تا صحبت سفلگان عادت او نگردد)
سفلهٔ مهمانئی آغاز کرد | سفلگان شهر را آواز کرد | |||||
خواند یک صاحب کرم را نیز هم | تا بخوانش رنجه فرماید قدم | |||||
۳۶۵ | گفت باشد نفس نادان و لئیم | زین دو وصف او دلی دارم دو نیم | ||||
چون سوی اینان لئیمی پی برد | لقمهٔ چند از طعام وی خورد | |||||
لذت آن طعمه دور از خوان او | دیر ماند در بن دندان او | |||||
چون بخواند سفلهٔ دیگر مرا | سویش آن لذت شود رهبر مرا | |||||
محو گردد نامم از سلک کرام | در شمار سفلگان مانم مدام |
(در مذمّت زنان که محلّ شهوت که موقوف علیه فرزند است ایشانند)
۳۷۰ | چاره نبود اهل شهوت را ز زن | صحبت زن هست بیخ عمر کن | ||||
زن چه باشد ناقصی در عقل و دین | هیچ ناقص نیست در عالم چنین | |||||
دور دان از سیرت اهل کمال | ناقصان را سخره بودن ماه و سال | |||||
پیش کامل کو بدانش سرور است | سخرهٔ ناقص ز ناقص کمتر است | |||||
بر سر خوان عطای ذوالمنن | نیست کافر نعمتی بدتر ز زن | |||||
۳۷۵ | گر دهی صد سال زن را سیم و زر | پای تا سر گیری او را در گهر | ||||
جامه از دیبای ششتر دوزیش | خانه از زرین لگن افروزیش | |||||
لعل و درّ آویزهٔ گوشش کنی | ثوب زرکش ستر شب پوشش کنی | |||||
هم بوقت چاشت هم هنگام شام | خوانش آرائی بگوناگون طعام | |||||
چو شود تشنه ز جام گوهری | آبش از سرچشمهٔ خضر آوری | |||||
۳۸۰ | میوه چون خواهد ز تو همچون شهان | نار یزد آری و سیب اصفهان |