این برگ همسنجی شدهاست.
۲۵
در دهان او ره اندیشه گم | گفت و گوی عقل فکرتپیشه گم | |||||
از لب او جز شکر نگرفته کام | خود کدام است آن لب و شکر کدام | |||||
رشحی از چاه زنخدانش کشاد | وز زنخدانش معلّق ایستاد | |||||
۴۲۵ | زو هزاران لطفها آمد پدید | غبغبش کردند نام ارباب دید | ||||
همچو سیمین لعبت از سیمش تنی | بر کشیده چون صراحی گردنی | |||||
بر تنش پستان چو آن صافی حباب | کش نسیم انگیخته از روی آب | |||||
زیر پستانش شکم رخشنده نور | در سفیدی عاج و در نرمی سمور | |||||
دید مشّاطه چو لطف آن شکم | گفت این از صفحهٔ گل نیست کم | |||||
۴۳۰ | کرد چون وی این اشارت سوی آن | از سر انگشت اشارت شد نشان | ||||
آن نشان را واصفان خواندند ناف | نافی از وی نافه را در دل شگاف | |||||
هر که دیدی آن میان کم ز مو | جز کناری زو نکردی آرزو | |||||
از گل نسرین سرینش خرمنی | از خسان مستور زیر دامنی | |||||
مخزن لطف از دو دست او دو نیم | آستین از هر یکی همیان سیم | |||||
۴۳۵ | در کف او راحت آزردگان | سیلیٔ غفلت بر از افسردگان | ||||
آرزوی اهل دل در مشت او | قفل دلها را کلید انگشت او | |||||
خون ز دست او درون عاشقان | رنگ حنّایش ز خون عاشقان | |||||
هر سرانگشتش خضاب و ناخضاب | فندق تر بود یا عنّاب ناب | |||||
ناخنانش بدرهای مختلف | بدرهای او ز حنّا منخسف | |||||
۴۴۰ | شکل او مشّاطه چون آراسته | از سر هر یک هلالی کاسته | ||||
چون سخن با ساق و ران او رسید | زآن زبان در کام می باید کشید | |||||
زآنکه میترسم رسد جائی سخن | کآن سخن آید گران بر طبع من | |||||
بود آن سرّی ز نامحرم نهان | هیچ کس محرم نه آن را در جهان |
4 |