این برگ همسنجی شدهاست.
۴۴
(در دریا نشستن سلامان و ابسال و بجزیرهٔ خرّم)
(رسیدن و در آنجا آرام گرفتن و مقیم شدن)
چون سلامان هفتهٔ محمل براند | پند گویان را برو دستی نماند | |||||
از ملامت فارغ و ایمن ز پند | بار خود بر ساحل بحری فگند | |||||
دید بحری همچو گردون بیگران | چشمهای بحریان چون اختران | |||||
قاف تا قاف امتداد دور او | تا به پشت گاو و ماهی غور او | |||||
۷۹۰ | کوه پیکر موجها در اضطراب | گشته کوهستان از آنها روی آب | ||||
یا نه بختی اشتران از هر طرف | از سر مستی بلب آورده کف | |||||
ماهیان در وی نمایان بی دریغ | همچو جوهر از صقالت داده تیغ | |||||
بلکه پیدا پیش چشم خورده بین | چون خطائی نقش بر دیبای چین | |||||
کرده سطح آب را هر جا دو نیم | همچو نیلی دیبه را مقراض سیم | |||||
۷۹۵ | گر بجنبیدی نهنگش از نشیب | جوزهر خوردی برین بالا نهیب | ||||
چون سلامان بحر را نظاره کرد | بهر اسبابش گذشتن چاره کرد | |||||
کرد پیدا زورقی چون ماه نو | بر کنار بحر اخضر تیز رو | |||||
هر دو رفتند اندرو آسوده حال | شد مه و خورشید را منزل هلال | |||||
شد روان از بادبان پر ساخته | همچو بط سینه بر آب انداخته | |||||
۸۰۰ | راه را بر خود بسینه میشگافت | روی در مقصد بسینه میشتافت | ||||
بود بر شکل کمان لیکن چو تیر | تیز پر بر میگذشت از آبگیر | |||||
از پس ماهی که زورق راند اند | وز دم دریا ز رونق ماند اند | |||||
شد میان بهر پیدا بیشهٔ | وصف او بیرون ز هر اندیشهٔ | |||||
هیچ مرغ اندر همه عالم نبود | کاندر آن عشرتگه خرّم نبود | |||||
۸۰۵ | یک طرف در جلوه با هم جوق جوق | چون تذرو از تاج و جون قمری ز طوق |