این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
سوزد مرا، سازد مرا
ساقی بده پیمانهای، زآن می که بیخویشم کند | ||||||
بر حسنِ شورانگیز تو، عاشقتر از پیشم کند | ||||||
زان می که در شبهای غم، بارد فروغ صبحدم | ||||||
غافل کند از بیش و کم، فارغ ز تشویشم کند | ||||||
نور سحرگاهی دهد، فیضی که میخواهی دهد | ||||||
با مسکنت شاهی دهد، سلطانِ درویشم کند | ||||||
سوزد مرا سازد مرا، در آتش اندازد مرا | ||||||
وز من رها سازد مرا، بیگانه از خویشم کند | ||||||
بستاند ای سرو سهی، سودای هستی از رهی | ||||||
یغما کند اندیشه را، دور از بد اندیشم کند |
مهر ماه ۱۳۳۷ |
۶