برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۴۰۳

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

زیرا همچنان که حقیقت جسم را نمی توانیم دریابیم ، حقیقت نفس را هم نمیدانیم، و باید آثارش را به نظر بگیریم ، و به آزمایش در آوریم، و این روشی است که در همه علوم باید به کار برد ، و تنها از این راه معرفت حقیقی دست میدهد. کسانی که این طریق را پیش گرفتند ،در علوم طبیعی چنان کامیاب شدند که قواعد حرکات ستارگان را کشف کردند، ما چرا باید نا امید باشیم از اینکه قواعد عقل خویش را به دست بیاوریم ؟

نظر به اینکه هیوم می گوید : حقیقت جسم با حقیقت روح را نمی توانیم معلوم کنیم ، چنین می نماید که از شکاکان وسوفسطائیان[۱] است، ولیکن شكاك شاید، اما سوفسطایی نیست . چه ، سوفسطائی علم را برای انسان ممکن نمی داند، وهيوم منكر علم نیست ، فقط منکر کسانی است که در حقایق حکم بتی می کنند ، وخیال بافیهای خود را علم می پندارند . هیوم می گوید: فلسفه را هم از راهش باید جست ، از فرضیات باید دست کشید و به تجربه ومشاهده بنیادی محکم برای معرفت نفس (روان شناسی) باید گذاشت . البته تا زمانی که حقیقت به دست نیامده ، فیلسوف در مطالب حکم قطعی نمی کند ، و در عالم تردید میماند ، وجزاین نباید باشد ، اما این تکلیف فیلسوف است که اهل نظر است نه تکلیف کسانی که اهل عملند، آنها بایداموررا چنان که در می یابند یقین دانسته ، میزان ومأخذ کار قرار دهند ، و در عمل معطل نمانند . اما فیلسوف باید نگران باشد که یقین علمي حاصل نماید ، و از شرایط جستجوی علم اینست که جوینده نظریه نتایج عملی که از معلوماتش حاصل میشود وصلاح وفسادی که از آن به نظر می رسد نداشته باشد، یعنی نیا بلمقید باشد که تحقیقاتش اورا به


  1. Sceptiques در جلد نخستین این کتاب باز نمودیم ، که جماعتی ازحكما منکر شدند که درک حقیقت برای انسان ممکن باش رمیان ما آن جماعت معروف به سوفسطایی می باشند و این غیر از آنست که شخص در امری از امور شك داشته باشد، زیر که انسان تا شك نكند به علم نمی رسد چنان که دکارت درهمه چيزشك كرد .
–۱۴۸–