برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۴۳۵

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

و نباید گذاشت فکر او متوجه بدی و دروغ وستم و آزار شود روسو نیز مانند حکمای دیگر سده هیجدهم با مسیحیت و آداب دینی که کشیشان مقرر داشته اند مخالف ، ومعتقد است که به بر آورده او تعلیمات مذهبی نباید داد تا وقتی که خود او دیانتی را که به فطرت سلیم می پسندد اختیار کند . به مباحث فلسفه اولی هم اعتقاد ندارد و می گوید ، ما نمی توانیم بدانیم عالم قدیم است یا حادث ؛ و نفس باقی است یا فانی ؟ جز اینکه به وجود ذات مدرك مريد حكيم که در امور عالم متصرف ومؤثر است ، می توان یقین کرد بنابراینکه حرکت در جسم امری ذاتی نیست . ومحرك لازم است وسلسلة محرك ها ناچار باید به محرك كل منتهی شود، و در حركات عالم وجـريان امور آثار، عقل وحکمت پدیدار است . فاعل مختار بودن انسان هم به این وجه است که میان حس نیکوکاری وهواهای نفسانی گرفتار است ، اما میتواند آنچه را خیر اواست اختیار کند ، و مختار بودن جز این چیزی نیست و اینقدر میدانیم که خوشی و سعادت که مطلوب حقیقی انسان باید باشد، در اینست که ستم روا ندارد ، و نیکوکار باشد وهمین مقدار برای دستور اخلاقی بس است.

باری اساس فلسفه روسو عشق به طبیعت است ومدار امر دانستن عواطف و آنچه دل به او گواهی میدهد. ومعتقد است که طبیعت راست می رود ودل درست گواهی میدهد ، ومفسده ها همه از این است که انسان عقل شریف خود را در کار داخل می کند.

عقاید روسو مخصوصا آنچه در کتاب امیل بیان کرده بود، البته میان ارباب سیاست و اولیای مسیحیت غوفا بلند کرد کتاب را سوزانیدند و نویسنده را تعقیب کردند ، و اوهمچنان متواری و در بدر بود ، تا در ۱۷۷۸ یعنی همان سال وفات ولتر در شست و شش سالگی به عالم طبیعت باز گردید ، وزندگانی پرمرارتش به پایان رسید ، وچندی از وفاتش نگذشت که معتقدانش بسیار شدند ، و به تلافی خفتهایی که در زندگی کشیده بود از او قدردانی و تجلیل


–۱۸۰–