برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۴۶۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

انسانند، و اگر ذهن انسان نباشد زمان ومكان معنی نخواهد داشت. و مسلم نیست که نفوس دیگری غیر از نفوس انسانی همین قسم وجدان داشته باشند ، و مجبور باشند حادثات را در ظرف زمـان و مکان وجدان کنند .

تمثیل دیگر این است که معلوم را تشبیه می کنیم به غذایی که باید به بدن برسد و بدل ما يتحلل شود ؛ برای این مقصود باید مواد خوراکی از خارج داخل معده شود ، آنگاه باید معده واعضاء دیگر هاضمه شیره هایی از خود بر آن ها ضمیمه کنند تا خوراك هـا غذا شود ، پس ، خوراکها به منزله احساساتند و شیره ها حکم زمان و مکان را دارند ، و نیز برسبیل تمثیل می توان : زمان ومكان را تشبیه کرد به شیشه عینکی که شخص به چشم می گذارد ، که اگر عينك سرخ باشد همه چیز را سرخ می بیند ، واگر سبز است همه چیز به چشمش سبز خواهد بود ، جز اینکه اگر بخواهیم تشبیه به حقیقت نزدیکتر باشد ؛ باید فرض کنیم ، این عينك از چشم جدا شدنی نیست و جزء چشم است ، در آن صورت امکان نخواهد داشت که صاحب عينك عالم را جز به رنگ عينك خود بتواند تصور کند.

پس تا اینجا معلوماتی که به دست آمد به اختصار اینست: ۱ـ علم انسان برحادثات، یعنی برعوارض اشیاء تعلق می گیرد نه برذات اشیاء ، چون مبدأ علم ما حس است ، و حس فقط عوارض را درک می کند و این علم همانا به وجدان دست میدهد .

۲ـ حادثات که به وجدان در می آیند موادی دارند وصوری ، و مواد حادثات احساسات است ، یعنی تأثیراتی که از بیرون به ذهن می رسد ، و این جزء ازعلم بعدی است ، صور حادثات زمان و مکان است که درون ذهن می باشند ، راین جزء از علم قبلی است و به این وجه است که احکام ریاضی که موضوع آن ها زمان و مکان است هم ترکيبي وهم قبلی می باشند.

۳ـ علم ما بر حادثات وعوارض به این وجه نیست که ادراك و ما برحقایق امور منطبق شود، بلکه مور برادراك ما منطبق میشوند


–۲۱۳–