برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۴۷۵

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

به وجود خود ادراك داشته باشد ، یعنی خود را شخص عالمی[۱] دریابد . در مقابل شیئی معلومی[۲]. شيني معلـوم در نفس یا ذهن عالم در آغاز وجدانیاتی پراکنده احداث می کند، ولیکن نفس امری است واحد و برای اینکه چیزی را بتواند تعقل کند باید آن چیز واحد باشد . پس وجدانیات پراکنده ای که اشاره کردیم باید جمع آوری شود و توحیدیا بد ، این عمل توحيدرا قوه فهم به وسیله مقولاتی که شماره کردیم انجام میدهد و در نفس عالم که خود را امری واحد ادراك مي کند امور کثیری را که به وجدان حاصل شده به صورت امر واحد در می آورد تا علم به آن امور را نفس بتواند به خود تعلق دهد . پس شیئی شدن هر چیز و معلوم شدنش بر نفس به اینست که پراکندگیهای چند در ذهن جمع شده واحد شود ، و این عمل توحید را خود ذهن انجام داده است یعنی ذهن است که شیئی را برای علم خود شینی کرده است ، به عبارت دیگر شیئی معلوم مصنوع ذهن یا عقل انسان است . اینست معنی آن سخن که گفتیم،[۳] کانت در فلسفه مانند كيرنيك عمل کرد ، و به جای اینکه اشیارا اصل بداند و ادراك را بر آنها منطبق کند ، ادراك را اصل قرار داد و اشیا را بر آنها منطبق نمود ، و در مبحث شناخت برترین حس هم که معلوم کرد که زمان ومكان قالبهائی هستند که آنها را ذهن در خوددارد، ومحسوسات را در آن قالبها می ریزد مقدمه همین عمل بود ، یعنی آنجا راجع به محسوسات این فقره را نمایان کرد، و اینجا راجع به مقولات در مبحث حس دانستیم که ما امور را به وسیله عینکی می بینیم كه يك شيشه اش زمان و يك شيشه اش مکان است ، اکنون می بینیم عينك ما دستگاه مفصلی است که علاوه بر آن در شیشه چندین شیشه دیگر دارد که عبارت از مقولات باشند . و نتیجه اینکه کلیه جهان یعنی اشیاء معلوم


  1. Sujet persant
  2. Objet Pensé
  3. در صفحه ۲٠٤ و ۲۰۰
–۲۲۰–