برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۴۸۳

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

حکم به وجود آن ذوات میکند از آنها وجدان ندارد، وجزظهورات چیزی نمیتواند ادراك كند ، وابن عجز عقـل را از رسیدن به درك ذرات پس از این بازدنبال خواهیم کرد، ولیکن برای یقین به حقیقت ذرات به اندازه ای که در قوة بشر است من راه دیگر معتقدم (که از فراغ از نقادی عقل نظری مطلق به آن خواهیم پرداخت). و اما اینکه میگویم . آنچه مـا درك می كنیم عــوارض است ؛ منظورم این نیست که عوارض و خواتی که این عوارض ظهورات آنها هستند پوچ و بی حقیقتند ، من می گویم: تصاویر مختلف متعدد که از خارج در ذهن ما وارد میشود برحسب وجـوب ، آنها را ذهن بهم پیوند میدهد و وجه جمعی که حاصل میشود ، تصوری است که ما از شینی داریم و این تصور شیئی واحد از وجدانيات بسیار امری است قبلی ( به وجهی که در بیان مقولات روشن ساختیم) و برای ما مستلزم وجدان به نفس خودمان است که آن نیز امر واحدی است که به نحو قبلی از وجدانيات متعدد حاصل میشود. این توجیهی که من ازوجود اشیاء می کنم معنیش این نیست که اشیاء موهومند، وحتى من بردکارت اعتراض دارم که او نفس را اصل دانست و برای یقین به وجـود موجودات دیگر راه پر پیچ و خم اختیار کرد ، و حال آنکه اگر موجودات دیگر و تأثیراتی که برما می کنند نباشند ، نفس ما هم از وجود خود نمی تواندآگا شود ؛ و در واقع ادراك نفس از خـود با ادراك موجودات مقارنست ولازم وملزوم یکدیگرند .

پس من می گویم : ادراك ما نسبت به عوارض به وجهی است که شرایط عقل وحس ما اقتضا دارد ، و برای ما حقیقت همین است که ادراك می كنیم[۱] واگر از این جهت به عجز قوه ادراك خود پی بردیم، از طرف دیگر حقیقت علم را به دست آوردیم و مشکلی که علم بردیم ، چگونه دست میدهد حل شد به اینکه دانستیم که عالم بامعلوم متحد


  1. حکمای ما می گفتند حکمت ، علم به حقایق است در حدود طاقت بشر پس در واقع كانت می خواهد حـدود طاقت بشر را تشخیص دهد.
–۲۲۸–