برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۴۸۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

نفس را برای انسان امری بدیهی می خوانند و چنین می پندارند که به دلیل وبرهان جوهر وبسيط ومجرد ویگانه و جاوید بـودنش را اثبات می کنند . مثلا دکارت نخستین چیزی را که در فلسفه اصیل و یقین دانست این بود که « می اندیشم پس هستم ، یعنی آن که او را ا من » می گوئیم و خاصیتش اینست که فکر دارد، البته وجوددارد، وجوهری است مستقل از تن، وچون ایماد ندارد مادی نیست وهجرد است ، ولیکن اگر درست بنگریم : این استدلال غلط است[۱] از اینگو فکری هست چگونه می توان یقین کرد که جوهری هست مجرد که فکر متعلق به او است زیرا در تحلیل برترین آشکار ساختیم که جوهریت مفهومی است که برای انسان دست می دهد ، از این که امورحسی را وجدان می کند و آنها را به وسیله مقوله توحید میدهد وفكر ياعلم امور وجدانی حسی نیستند ، که تحت مقوله در آیند و این که فکر بسیط است چه دلیل میشود بر این که منشاء آنهم بسيط است ؟ و اگر چنین باشد پس جسم را می توان گفت بسيط ومجرد است. چون هیچ جسمی بیسنگینی نمیشود وسنگینی امری است بسیط و ایماد هم ندارد پس مجرد است .

راست است که جميع اعمال ذهنی من متضمن وجود من می باشد اما این دلیل نمیشود که این « من ، جوهر مجرد مستقل از تن باشد. چون غیر از همین که او شرط جميع اعمـال ذهنی من است دیگر علمی و ادراکی از او نداریم ، پس دکارت و فیلسوفان دیگر شرط علم را موضوع علم قرار داده اند ، و در جمله و می اندیشم» موضوع محمول را موضوع به معنی جوهر گرفته اند و اشتباه در اینجا است. پس جوهر بودن نفس ثابت نیست و برفرض که ثابت باشد مجر در غیر مادی بودنش ثابت نمی شود، چون ما جوهر مادی را هم نمی دانیم


  1. استدلال غلطی که مبنی بر اشتباه است نه برمغالطه و آن را Paraloginme می گویند.
–۲۳۲–