برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۵۰۳

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

و لیکن نمیشود که «غایت مطلق»[۱] کلی در کار نباشد چه در آن صورت زندگانی بی فلسفه میشود . آن غایت مطلق را اگر درست بنگریم همانا خودعقل است ، یعنی آنچه انسانیت انسان به او است، پس غایت آخرى ومطلق و کلی برای انسان انسانیت او است و احترام عقل همان احترام انسانیت است که به نحو امر قطعی می گوید : باید ادای تکلیف کرد .

بنا برين هريك از موجودت را که بنگری ، وجودش برای انسان وسیله وطريق رسیدن به غایتی است به جز خود انسان که اوخودغایت است . از اینجا يك قاعده دوم اخلاقی به دست ما می آید که به این عبارت در می آوریم ، چنان رفتار کن که هـرانـان را خـواه شخص خودت خواه شخص دیگری باشد ، غایت بینداری نه طريق وصول به غایت از این قاعده دستور های پیشین هم به خوبی مفهوم و روشن میشود یعنی در هريك از آنها درست بنگریم می بینیم اگر خلاف کنیم انسان را طریق گرفته ایم نه غايت .

از اینجا نتیجه میشود که هر فردی یعنی هر شخصی از نفوس انسانی جنبه انسانیتش یعنی (عقلش عقل غير مشوب به نفسانیت ) وجـودی است مستقل ومقصود بالذات وجون حاکم بر اعمال انسان است و حکمش کلی است ، یعنی قانون است ، پس مفتن است و از این جهت با نفوس دیگر برابر است . پس در امور اخلاقی انسان محكوم عقل خویش است و بس ، و ازخارج هیچ نوع امر واجباری براونیست و لازم نیست باشد . پس حسن نیت واراده انسان برخیر یعنی عقل و عملی ارمستقل و آزاد است و بنا بر قواعدی که به دست دادیم دستور عملش معین است ومیداند چه باید بکند . و از همین رو است که موجودات عاقل می توانند در تحت قوانين مشترك زندگانی کنند ، رهيچيك محكوم دیگری نباشند زیرا که آن قوانين مشترك قواعدی هستند کلی که همه مظهر اراده عقلی همگان می باشند.

حاصل اینکه به عقيد: كانت اراده هر عاقلی باید قانونی کلی


  1. Fin absolu
–۲۴۸–