برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۵۶۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

نمی رود پس فکر فیخته کم کم به اینجا رسید که از کجا که مـاده علم نیز مانند سورتش در خود ذهن نباشد ، و اگر چنین باشد استبـان عوارض و ذرات از میان می رود، زیرا که عوارض را ما نتيجة تأثیراتی دانستیم که از خارج برذهن داره میشود ، ولی چون معتقد شدیم که ازخارج تأثیراتی به ذهن نمی رسد و همه از خود ذهن بر می آید . عوارض بی حقیقت می شود و برای وجود ذرات هم که منشأ ظهور آن عوارض پنداشته بودیم ، سعلی باقی نمی ماند . راسل اسيل يك چيز می شود یعنی همانکه علم به او منسوب است و همانکه می گوید «من ومسلم را می خود او می سازد وخلق می کند .

بیان مطلب اینکه ، چون آنچه مردم وجـود می دانند ، خواه عوارض باشد خواه ذرات ، حقیقت ندارد و ظواهر است ، برد نیست نمود است ، و آنچه حقیقت دارد همان «من»[۱] است (در اینجا از استعمال الفاظ نفس وروح هم خود داری می کنیم برای اینکه ممکن است برای ما تصور غلطی بیاورند . وبعد مطلب توضیح خواهد شد). بی حصول علم چنین است که « من» نخست به خود می آید یا متوجه خود می شود یا به خود پی می برد ، ودر این مقام فيخته لفظی به کار می برد که معادل آن را می توانیم «وضع»[۲] بگوئیم در این صورت می توان به قول فیخته گفت : « من خودرا وضع می کند، با اسل قرار می دهد ، و لیکن گمان ما اینست که اگر معادل فارسی وضع را که بر نهادنه است بیاوریم ، با عبارت فیخته سازگارتر خواهد بود پس می گوید : «نخست من خود را برمی نهد».

من هرچند در اصل نا محدود است و لیکن چون خود را بر می نهد و به خود تشخصی و تعین میدهد ، خود را محدود می کندچون تشخص، وتمر مستلزم محدود بودن است و نامحدود متشخص ومتمين نیست ، و بهمین عمل که «من، خود را محدود می کند «جز من»[۳]


  1. فرانسه Le moi و به زبان لاتین ego
  2. poser
  3. ego Le noa - moi Non اگر امن » را نفس می توانستیم بگوئیم «جزمن، راهم ماسوای نفس می گفتیم
–۱۹–