برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۵۷۰

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

عمان است به وجود ، زیرا به وجود که به معنی بودن است. متضمن سکون و می در دي است . اگر بود ساکن می بود ، زیرا چیزی که ساکن نیست چگونه می توان گفت هست ؟ اما تكون مرگ است . و جیری که ساکن است چگونه می توان گفت جان دارد ؟

در به حقیقت امن و است چه معنی دارد ؟ کوششی است برای اینکه جنی که : من ، به خود داده و «جز من» را برابر نهاده است دور کند . . پهنای حقیقت خود بیفزاید و آنچه را نیست محقق سازد .

آنچه حقیقت دارد با آنکه اصل وجود است « بودن، نباید به او نسبت داد بلکه آنچه به او منسوب است و باسن بودن است ( تکلیف ) یعنی کرائیدن به آنچه نیست . اما باید باشد ، یعنی کمال پس : اصل تکلیف است ، یعنی طلب نــال . رابن متضمن آزادی و محتاربت است، و کردار وعمل برای همین است ، وفلسفة صحیح اینست که ، بدانیم بودن (وجـود) حقیقت ندارد ، و آنچه حقیقت دارد و بایست بودن » است (تکلیف)[۱] بی همچنان که گفتیم : أصل ( من ) است ، می توانیم بگوئیم اصل و تکلیف» استا اصل آزادی و محتاريت است . رچون کردار و عمل ناشی از اراده و وخواست است می توان گفت : اصل اراده با خواست است ؛ و چون اراده از من است . پس باز امر برمی گردد به اینکه اصل من است علت وجود « من » همان است که : .. ، مکلف به شمال است . عمل یعنی کوشش ، و کوشش مستلزم آنست که عایقی در راه باشد . و جز من ، عایق است و « من» به کوشش خود می خواهد عایق را ازمیان بردارد ، و حد را از خود دور سازد ، یعنی جهان خویش را پهناور کند و به سوی خیر و کمال پیش برود ، یعنی ارتقا یابد . و این کوشش است که فضیلت است چون متوجه به کمال است .


  1. فلسفه اولی را قدما معرفت وجود می گفتند ، پس بنا بر تحقيق فوق فلسفه اولی بی موضوع است .
–۲۱–