برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۶۰۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

اصولی که در منطق ترتیب داده عالم طبیعت را از عقل که مبدأ كـل است ، مانند نتیجه از مقدمه در آورد ، وچگونگی عبور امر مجردرا به امر مادی باز نماید ، و اینکار را نکرده است در صورتی که اظهار عجز هم نمی نماید و به روی خود نمی آورد که بیانش متضمن طفره است ، ولیکن ادمای او اینست که وجود جهان نتیجه منطقی علت عقلی است که در منطق بحث می کردیم . که آن ملت یعنی عقـل به منزله مقدمه بود در قیاس ، وجهان نتیجه آن مقدمه است . به عبارت دیگر جهان امری معقول است پس از عقل برمی آید ، تفاوت در اینجا است که مقولاتی که در منطق بحث می کردیم کلیات محض بودند، یعنی کلیت تام داشتند اما کلیاتی که در فلسفه طبیعت می یابیم جنبه جزئیت هم دارند ؛ آنها عقلی صرف بودند اینها به حس هم در می آیند . به قول پیشینیان هر دو معقولاتند ، اما آنها معقولات دومی بودند و اینها معقولات نخستین می باشند ؛ آنها متبوع بودند واینها تابعند.

ادعای هگل شاید درست باشد ، یعنی جهان محسوس امری معقول و نتیجه ومخلوق عقل باشد ، اما بنای هگل براین بود ، که مقولات را درجه به درجه از یکدیگر بیرون آورد ، و در این مورد این کار را نکرده و به طفره گذرانیده است .

با این حال چون هگل مردی فکور و صاحبنظر بوده به نکات دقیق توجه نموده ، و نمی توان گفت ، در فلسفه طبيعت تحقيقاتش یکسره باطل است ، مثلا متذکر شده است که هر جانداری آئینه تمام نمای جهان است و گیاه که در عالم حیات در مراتب پست است ، هر جنش يك فرد تمام شمرده میشود ، چنانکه هر شاخه درخت به منزله يك درخت تمام است و هر گیاهی مانند قبیله ایست ، وهـر درختی همچون بیشه ایست ، و مخصوصا در باب مرگ افراد توجهات دلپسند دارد ، چه ، مرگ لازمه شخصیت و انفراد افراد است ، و در واقع مغلوبیت افراداست در مقابل دشمنان داخلی و خارجی، و نتيجه خود خواهی شخصی است که قانون طبیعت می باشد . وشخص بـرای حفظ وجود خویش وجودهای دیگر را در خود مستهلك ميسازد ، لاجرم به کیفر این خودخواهی گرفتار میشود وعقل كل برای بقای وجـود


–۵۸–