برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۶۲۶

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

ذات) است و اگر عالمی نباشد، معلومی نخواهد بود. عالم نیز وجودش به وجود معلوم بستگی دارد ، معلوم نقشی است که در آئینه ذهن منعکس گردیده ، اما اگر آن نقش نباشد وجود آئینه چه نمایش خواهد داشت .

این بیان بنابر آنست که شوپنهاور عالم و علم و معلوم همه را اموری ظاهری وسطحی میداند ، به قول معروف و همه سر و بنيك کرباسند، رحقیقت چیز دیگری است .

برای دریافت حقیقت ، شوبنهاور نیز رجوع به عالم خارج را بیهوده دانسته به نفس خود بازمی گردد، وحقیقت را در آن می یابد امانه درجنبه ادراك وعلم او که آن جز بر آراد: ظواهر تعلق نمی گیرد بلکه در جنبه اراده او برعمل ، ومی گوید حقیقت جهـان خـراسـت یستی اراده[۱] است ، و من به درستی آنوقت به وجود خود بی می برم که اراده بر عمل می کنم . علم من بهر چیز دیگر حتی به تن خودم امر عرضی و نمایشی و با واسطه و بی حقیقت است ، فقط علم من به اراده خودم (نفر) امر بیواسطه رعلم حقیقی است .

به عقیده شوپنهاور جنبه ادراکی انسان یعنی حی و عقل که علم از آن حاصل میشود ، ذات حقیقی نیست . عرضی است ، و مانند امور دیگر جزء جهان نمایش و تصور است ، وقرع است نه اصل ، آن اصل انت اراده است که نه تنها حقیقت وجود انسان است ، بلکه حقیقت کلیه جهان است ، ومرادش از اراده تنها اراده انسان واراده شخصی مدرك نيست و زیراکه ادراك را امر عارض می داند) بلکه هرچه منشاء فعل وعسل باشه اراده می نامد ، حتی اینکه افعالی که از جمادات مشاهده میشود ناشی از آن می خواند ، به عبارت دیگر آنچه را عموما تره ونیرو[۲] می نامند از اراده تعبیر می کند ، بنابراین که برای دیگر حتی قوای جمادات را هم از قبیل نو: نقل وحرارت ونوروالکتریسیته قیاس به اراده نفسانی می کند و به تصریح می گوید: خود را نباید به جهان بسنجیم ، بلکه جهان را باید به خود فیاس


  1. Volonté
  2. Force
–۷۷–