برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۶۳۴

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

خوشی حقیقی ممکن نیست - شخص کشته می شود اما نوع می مـاند از آن رو که حقیقت وجود اراده است ، واراده فنا ناپذیر است.

از این گذشته اصل در زندگانی رنج و گزند است . ولذت و خوشی همانا دفع الم است و امر مثبت نیست ، بلکه منفی است . و هرچه موجود جاندار در مرتبه حیات برتر باشد رنجش بیشتر است ، چون بیشتر حس می کند و آزار گذشته را بیشتر به یاد می آورد ، و رنج آینده را بهتر پیش بینی می نماید ، وازهمه بدتر هما نا کشمکش رجنگ و جدالی است که لازمه زندگانی است ، جانوران یکدیگر را می خورند ومردمان همدیگر را میدرند . آنکس که می گوید هرچه در جهان است نیکو است . و این جهان بهترین جهانها است او را به بیمار خانه ها ببرید تا رنجوری بیماران ببیند ، و در زندانهـا بگردانید تا آزار و شکنجه زندانیان را بنگرد ، برده فروشیها را نشانش دهید که بنی نوع او را مانند گاو و خر میرانند ، رمیدانهای جنگ را به او بنمائید تا در یابد که اشرف مخلوقات چگونه تحصیل آبرو می کند . چرا وصف دوزخ آسان و تعریف بهشت دشوار است؟ از آن رو که آسایش و خوشی واقعی اندك است ، و رنج و آزار بسیار است . یکدم خوشی عمری ناخوشی در پی دارد . ازدواج نمی کنی در آزاری ، می کنی هزار دردسر داری ، مصیبت بزرگ بلای عشق است و ابتلای به زن که مردم ما یه شادی خاطر میدانند در صورتی که سر دفتر غمها است ، معاشرت می کنی گرفتاری ، نمی کنی از زندگی بیزاری ؛ بندگی بند و خداوندی صداع، مختصر تا جان در تن است. از این رنج ومشقت نمی توان رست ، زندگانی سراسر جـان كـنـدن است ، بلکه مرگی است که دم به دم به تأخیر می افتد وسرانجام اجل می رسد در صورتی که از حیات هیچ سودی برده نشده و نتیجه مقیـدی به دست نیامده است .

***

در اینجا چون از عشق اشارتی رفت ، باید خاطر نشان کنیم که شوپنهاور در فلسفه عشق شرح مفصلی دارد که به وجه علمی ومحققانه بیان نموده ، وما اگر بخواهیم در آن وارد شویم سخن دراز میشود ،


–۸۵–