برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۶۸۱

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

ارسطو تجاوز نکرده بودند ، و تحقیق مهمی در آن به عمل نیاورده، جز اينكه يك مدت اهل مدرسه اوقات خود را به این مشغول داشتند که کلی آیا امر متحقق است یا فقط اسم و لفظ است ؟ در سده هفدهم فرنسیس بیکن انگلیسی و دکارت فرانسوی که هريك به وجهی تجدید کننده علم وفلسفه بودند ، درباره منطق عقایدی اظهار نمودند و آن را برای کسب علم تقریبا بیحاصل دانستند ، و چنانکه در جلد اول این کتاب باز نمودیم ، هريك از ايشان روش خاصی برای معلوم کردن مجهولات پیشنهاد نمودند ، روش بیکن مبنی بر استخراج کلیات از جزئیات بود ( تجربه واستقراء)[۱] ودرعلوم طبیعی به کار می رفت. و دکارت بیشتر به روش علوم ریاضی و تعقلی (قياس و استنتاج[۲]) توجه داشت پس از بیکن و دکارت دانشمندان اروپا بی اعتنایی آن دو حکیم را نسبت به منطق یکسره سزاوار ندانستند و باز در این فن تصانیفی با ترك حشو وزاید پرداختند ودانش پژوهان از فرا گرفتن قواعد منطق خود را بی نیاز نپنداشتند ، ولیکن در ابواب این فن به جز تهذيب وتاخيص تجددی به عمل نیاوردند . آنچه را هم كانت و هگل به نام مباحث منطق در تحقیقات خود آوردند ، چنانکه دیدیم در واقع چندان ارتباطی به منطق نداشت بلکه در متن فلسفه بود . در سده نوزدهم محققان انگلیسی اعتنای خاصی به فن منطق نشان دادند ، ودراین فن تصانیف چند به ظهور رسید . از آن میان


  1. Induction
  2. Deduction در زبانهای اروپائی غالباً انظ induction را که ما باید استقرا ترجمه کنیم در مقابل لفظ déduction می آورند ، و برای این لفظ دوم ما اصطلاحی که كاملا منطبق باشد نیافتیم . و ناچار استنتاج را اختیار کردیم زیرا که آن گرفتن نتیجه است از دو یا چند قضیه که با یکدیگر مقارن کنند و در حقیقت همان قیاس است که غالبا از کلی به جزئی می رسند اما حكمهم عمومیت ندارد ، در هر حال چون ميان مـا قياس غالباً به آن قسم از برهان گفته می شود که به صورت اشکال اربعه در می آید از این رو déduction را که عام تر از آنست استنتاج ترجمه می کنیم .
–۱۳۲–