برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۶۹۳

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

باحث نموده ایم و بعدها خواهیم کرد.

اما استوارت میل در این موضوع نیز مانند کلیه تحقیقاتش مبنائي که بخاطر می گیرد حس و تجربه است ، و بنابراین مصلحت زندگانی را بنیاد اخلاق میداند ، ومعتقد است که ، حس اخلاقی یعنی داعـي انسان بر نیکوکاری امری فطری رجبلی نیست ، بلکه کسبی است و آن به تجربه است . به این معنی که انسان طالب خوشی است ، و آن را خواستار است که مایه خوشی او باشد ، پس چون هر فرد باید با افراد دیگر از ابناء نوع زندگانی کند به تجربه در می آید که خیر و خوشی او در خیر وخوشی دیگران است ، ومنافع همه مشترك است، پس خودخواهی مصلحت نیست وغیر خواهی بر آن برتری دارد.

از آنچه انسان را به غیر خواهی و نوع دوستی می کشاند ، اگر خصلتی باشد که بتوان گفت جبلی است ، همدردی است که شایدفطری إنسان باشد که از رنج غیر آزرده و از خوشی دیگران شادمیشود ، و تربیت خوب و حسن اداره کشور نیز این فقره را تایید و تقویت می کند ، و کم کم ملکه نیکوکاری در انسان پیدا می شود ، وعزت نفس وشرافت خواهی و میل به عزیز بودن در نزد دیگران ، و ترس از بدنامی و عواقب بداین حس را لطیف میسازد ، و این جمله کسبی است اما عادت که شد ، طبیعت ثانوی می شود تا کار بجایی می رسد که شخص از خوشی می گذرد ، که دیگران را خوش کند ، وفدا کاری می نماید ، و چون ملکه شرافت در شخص حاصل شد . اعتقاد راسخ می یابد که به جوانمردی باید گرائید ، و از نامردی باید گریخت و انسان بودن با بد حالی به ازخوك بودن با خوشحالی است، چنانکه عاقل بهیچ قیمت به دیوانه شدن و دانا به نادان گردیدن تن در نمی دهد.

کسانی که در فلسفه استوارت میل نظر انتقادی دارند می گویند؛ این سخنان بسیار دلپذیر اما مبنی بر پاکی فطرت و بزرگواری خود آن دانشمند است ، و اساس اخلاق نمی شود چه بسیار کسان دیده ایم که حس همدردی ندارند، بلکه از آزار دیگران شاد و از خوشی آنان آزرده می شوند ، خودخواهی ایشان به کمال است و از غیر خواهی بویی به مشامشان نرسیده است .


–۱۴۴–